چرا نه؟
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
موضوعات
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان perances و آدرس perances.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 31
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 31
بازدید ماه : 76
بازدید کل : 18606
تعداد مطالب : 37
تعداد نظرات : 10
تعداد آنلاین : 1



perances
چهار شنبه 20 مهر 1390برچسب:, :: 22:24 ::  نويسنده : zahra       

 

چه می شد که مرزی نبود
برای نثار محبت
و انسان کمال خدا بود چرا نه؟
چه می شد که نبض گل سرخ
طپش‌های هر قلب عاشق
وعشق آخرین حرف ما بود

چرا نه؟ . . . چرا نه؟
چه می شد که دست من و تو
پل محکم عشق می شد برای تمامی دنیا
و دنیا پر از شوق پروانه ها بود
و جنگل رهاورد گل دانه ها بود
چرا نه . . . چرا نه؟
چه می شد که اندوه ما را
شبی باد همراه می برد
و فردا هوایی دگر داشت
گل مهربانی به بر داشت
چه می شد که خواب گل سرخ
به رویای ما رنگ می‌زد
و رویا همان زندگی بود
چرا نه؟ . . . چرا نه؟
و دل شیشه غصه بر سنگ می‌زد
چه می شد که انسان عاشق
دلش بال پروانه‌ها بود
و با عشق می ماند، با عشق می‌خواند
چه می شد که انسان کمال خدا بود
چرا نه؟ . . .چرا نه؟
چه می شد بلوغ ستاره
فضای شب تیره زندگی را
پر از شعر خورشید می کرد
چه می شد فروغ سپیده
کویر همه آرزوی ما را
گلستانی از عشق و امید می‌کرد
چه می شد که هو هوی مرغ شباهنگ
دل صخره و کوه را آب می کرد
و دریا حریم غم و غصه هاشو
گذرگاهی از عشق مهتاب می کرد
چرا نه؟ . . . چرا نه؟


فريدون فروغي
نوشته شده در سه شنبه 12 مهر 1390برچسب:عشق,عاشق,انسان,خدا,
    •  
    •  
    •  
    •  
    •  
    •  
ساعت 2:49 بعد از ظهر توسط طاها| 3 نظر |


 

مرا انسان بخوان

شايد كه روزي بعد

برايت قصه ي عشقي بخوانم

تو را در فكر خود جايي دهم من

برايت با زبان شعري بگويم

مرا انسان بخوان

تا جان خود را

براي با تو بودن

همان قرباني ديرين بسازم

تو انسان بودن من را

براي خود نمي خواهي

تو مي خواهي مرا

قرباني بازي بي معناي خود سازي

تمام گرمي روح مرا گيري و

از آن در دل سردت كني آتش

مرا انسان نبودن راه تاريك است

تو از من راه تاريكي گرفتي

به من از شعله ي گرم نگاهت نور دادي

ولي اين شعله بر جانم گرفتست

من را آتش زدست اين نور سوزان

مرا انسان بخوان شايد كه روزي بعد

چنين شعري از اين ذهنم ببارد

و معناي خوش انسان شدن را

برايت من بگويم باز

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: